اس بی وفایی
تاريخ : جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, | 18:27 | نویسنده : ஜஜ فـاطـیஜஜ
 
 

عطر ِ تَنت روی ِ پیراهنم مانده . . .
امروز بوییدَمَش عمیق ِ عمیق !
و با هر نفس بغضم را سـنگین تر کردم و به یاد آوردم که دیگر ، تنت سهم ِ دیگری ست ..
و غمت سهم ِ من !

 

 

 

 

شبانه هایم برای تو !
عشق هم خاطره ی مُرده ای باشد برای وقت های کسالت . . .

 

 

 

 

دیار عاشقی هم شهر هرت داره !!!
خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن . . . 

 

 

 

 

چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند !
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی . . .

 

 

 

 

میروی و من فقط نگاهت میکنم
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو !
یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو
همین یک لحظه باقی است و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم . . .

 

 

 

 

شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم . . .

 

 

 

 

از دیگران بریدم تا مهربان بمانی
نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی ؟

 

 

 

 

دلی که شکستی را گچ چاره نکرد ، گل گرفتمش . . . :(

 

 

 

 

شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او / شد با شب و گریه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد / من عاشق او بودم و او عاشق او . . .

 

 

 

 

سوژه بدین گریه کنم / اشکمو زودی ول کنم
با سختی غصه و غم / یکمی درد و دل کنم

 

 

 

 

ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم . . .

 

 

 

 

عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد

 

 

 

 

گــریان شده دلم … . . .
همچون دخترکی لجبـاز . . .
پا به زمین می کـــوبد و تــــو را میـــخواهد . . .
فقط “ تو ” را . . .

 

 

 

 

هربار که کودکانه دست کسی را می گرفتم ، گم میشدم
حالا آنقدر که در من هراس گرفتن دستی است ، اضطراب گم شدن نیست !

 

 

 

 

خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه که رو رگت میکشی !
نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه . . .

 

 

 

 

دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی . . .

 

 

 

 

به من گفت برو گورِت رو گم کن
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !!!
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“ زبانم لال ! ”

 

 

 

 

دوست دارم یک شبه ، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم . . .
تو مرا بی آنکه بشناسی ، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی . . .
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی می ارزد . . .

 

 

 

 

دردم این است که باید پس از این قسمت ها ، سال ها منتظر قسمت آخر باشم . . .

 

 

 

 

هر سحر آفتاب من بودی / همه شب ها شهاب من بودی
ور شکستم بدون چشمانت / تو تمام حساب من بودی . . .

 

 

 

 

من مرده ام . . . به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم  . . . همین . . .

 

 

 

 

من ماندم و حلقه طنابی در مشت / با رفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی / دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت

 

 

 

 

اولین خنده ز بی دردی بود / آخرین گریه ز بی درمانی . . .

 

 

 

 

خسته ام از لبخند اجباری / خسته از حرف های تکراری
خسته ام از آدم های تکراری / خسته از محبت های خالی

 

 

 

 

همانند پلی بودم برای عبورت !
به فکر تخریب من نباش
رسیدی دست تکان بده من خود فرو میریزم . . .

 

 

 

 

کلاغ جان  قصه من به سر رسید  . . .
سوار شو  تو را هم تا خانه‌ات می رسانم . . .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: